هربار که او را میبینم، خستگی در وجودش نیست، با آن لبخند همیشگیاش، چهرهاش اینقدر آرمش دارد که من هم آرام میشوم؛ این آرامش را همیشه حفظ میکند حتی مواقعی که چند قلک از خیرین تحویل گرفته و قرار است برای خرید کفش و لباس بیماران به چند مغازه سر بزند، در دستش چند حواله پوشاک تحویل شده دارد و برای غرفۀ نمایشگاه غذای سالم در حال تهیۀ چندین غذاست.
او اولین داوطلب مکسا بود، از همان روزهای اولِ مکسا، هرکاری میتوانست انجام میداد، هنوز هم، تمام توانش را به کار میگیرد تا گرهای از گرههای بیماران باز کند. یک طبقه از منزل مسکونیاش، تبدیل شده به محلی برای ساماندهی اقلامی که قرار است به دست بیمار برسد، خلاصه بگویم، خودش به تنهایی یک خیریه است، یک فرد امین و مطئمن برای رساندن کمکها به دست نیازمند واقعی.
اسمش را نگفته بودم، شمس الملوک داوری، یک همسر، یک مادر، یک داوطلب، یک معلم، یک خیرخواه تمام معناست!
قدردانی از آدمهای بزرگ، کار بسیار دشواری است، آدرمهای بزرگ اجازه نمیدهند آنطور که شایسته است، محبتشان را جبران کنیم، اما خوب، ما هم نمیتوانیم آرام بنشینیم!
یک روز با خانم داوری به بهانۀ کاری در مکسا قرار گذاشتیم، یک هدیه برایش آماده کردیم و بالاخره موفق شدیم فقط به او بگوئیم ما خیلی دوستش داریم و قدردان زحماتش هستیم.
برای خانم داوری عزیز و تمام داوطلبینی که خالصانه کار میکنند آرزوی سلامتی داریم، اینها دعای خیلی از بیماران را همراه خودشان دارند، امیدوارم دستانشان پرتوان، قدمهایشان استوار و دلهایشان شاد باشد.